» تعداد مطالب :
» تعداد نویسندگان :
» آخرین بروز رسانی :
» بازدید امروز :
» بازدید دیروز :
» بازدید این ماه :
» بازدید ماه قبل :
» بازدید کل :
» آخرین بازدید :
پوآرو از طرف سر هنری آنگ کاتل برای گذراندن تعطیلات آخر هفته به عمارت
هالوو دعوت میشود. این دعوت به پوآرو فرصت میدهد تا شاهد رفتار خانوادهی
عجیب آنگکاتل و رابطهی عجیب آنها با یکدیگر باشد.جان کریستو، پزشکی
خوشچهره و جذاب همراه با همسر ساده و فرمانبرش، گردا، در آنجا حضور دارد.
اما آیا بین جان و هنریتا، هنرمندی جوان و سرزنده و یکی از اعضای
خانوادهی بزرگ آنگکاتل، هم رابطهای وجود دارد؟لیدی آنگ کاتل که
دوستداشتنی اما تا حدی دیوانه به نظر میرسد، تمام سعی خود را میکند تا
بین هنریتا و ادوارد آنگ کاتل رابطهای برقرار شود تا مطمئن شود که زمین
آبا و اجدادی آنگ کاتلها در اختیار خانواده باقی میماند. اما ادوارد در
مقایسه با جان کریستو، بیاهمیت و ناچیز به نظر میرسد و هنریتا با اینکه
از دوران کودکی به ادوارد علاقه مند بوده، به خاطر جان، بارها و بارها،
پیشنهادهای ازدواج ادوارد را رد کرده است.
میج غمگینانه شاهد تمامی ماجراها است. او از همان زمانی که ادوارد عاشق
هنریتا بوده، عاشق ادوارد بوده است.در همان شب، در صحنه ای دراماتیک،
درهای باغ باز شده و ورونیکا کری، هنرپیشهی معروف، با این بهانه که به
دنبال کبریت میگردد، وارد جمع آنها میشود. او با دیدن جان غافلگیر شده و
با او خوش و بِش میکند. آنها زمانی با هم نامزده بودهاند. ورونیکا از جان
میخواهد تا او را تا خانهاش همراهی کند تا با هم یادی از دوران قدیم
تازه کنند. جان با وجود شرمساری موافقت میکند و چیزی نمیگذرد که آن دو در
عمارت کلاهفرنگی کنار استخر شنا، با هم عشقبازی میکنند. روز بعد، پوآرو
که از علاقهی خانواده به بازی کردن باخبر شده، از دیدن یک نمایش قتل که
مثل میزانسن تئاتر در کنار استخر تنظیم شده، آزرده خاطر میشود. گردا،
تپانچه به دست بالای سر بدن غرقه به خون جان ایستاده و تمامی اعضای خانواده
از مسیرهای مختلفِ منتهی به استخر، از راه میرسند. پوآرو ناگهان متوجه
میشود که این صحنه واقعی است و خونی که از بدن جان به درون استخر میریزد،
از شکم او بیرون میآید. جان نام هنریتا را صدا کرده و میمیرد. پوآرو دست
به کار میشود اما هنریتا تفنگ را از دست گردا گرفته و ناگهان، تپانچه
تصادفاً از دستش رها شده و به داخل استخر میافتد. پلیس از راه رسیده و
بازجوییها را آغاز میکند. در نگاه اول روشن است که قتل کار گردا بوده اما
او این را نمیپذیرد. آیا ممکن است کل ماجرا صحنه سازی بوده باشد؟ سر
هنری از پوآرو میخواهد که تحقیقات جداگانه ای انجام دهد. به نظر میرسد
همه انگیزه یا انگیزههایی برای قتل جان داشتهاند. حتی ورونیکا در صبح آن
روز با جان مشاجره ای تلخ داشته چون جان نپذیرفته بوده که خانواده و کارش
را رها کرده و با او زندگی کند. اما هیچ پیشرفتی در پرونده حاصل نمیشود.
هنریتا میپذیرد که با جان رابطه داشته و پوآرو شواهدی در دست دارد که نشان
میدهد او در آن روز صبح در عمارت کلاه فرنگی حضور داشته است. لیدی آنگ
کاتل با یک تپانچه ی پر در سبد تخم مرغهایش در عمارت گشت میزده و سپس
معلوم میشود که تفنگی که گردا در دست داشته، تفنگی نبوده که با آن به جان
شلیک شده است. اما تفنگ واقعی کجا است؟ پوآرو کم کم به این نتیجه میرسد که
یک نفر با او بازی میکند.
بعد از یک اظهارنظر تصادفی از سوی بازرس، پوآرو متوجه میشود که تفنگ واقعی
باید در کجا باشد و از مجموع حوادث به این نتیجه میرسد که کل خانواده در
حال محفاظت از یک شخص هستند. پوآرو، هنریتا و لیدی آنگ کاتل، همگی در یک
زمان به این نتیجه میرسند که یکی از سرنخهای کلیدی پرونده گمشده است...:
غلاف تپانچه. هنریتا سوار ماشین خود شده و موفق میشود پلیس را جا بگذارد.
اما پوآرو یک قدم جلوتر بوده و حدس میزند مقصد او کجا است؟پوآرو کمی بعد
از هنریتا به خانهی گردا میرسد. گردا توضیح میدهد که چرا و چطور همسری
که میپرستیده را به قتل رسانده است. او که نمیتوانسته بخوابد، وارد
محوطه شده و همسرش را در حال عشق بازی با ورونیکا کری میبیند. دنیای
گردا در یک لحظه فرو میریزد.
او متوجه میشود جان کسی نبوده که او میپنداشته است. گردا با خواندن یک
رمان پلیسی میدانسته که پلیس به راحتی میتواند تشخیص بدهد که چه گلولهای
از چه تفنگی شلیک شده است. به این ترتیب، او با یک تفنگ به جان شلیک کرده و
آن تفنگ را در لابلای بوته ها پنهان میکند و تفنگ دیگری را به دست
میگیرد. از قضا، جان گردا را بیش از تمامی زنهای زندگیاش دوست داشته و
در حال مرگ از هنریتا میخواهد که از گردا، یعنی قاتلش، محافظت کند.
بدینترتیب، هنریتا از همان لحظه دست بکار شده، تفنگ آلت قتل را در یکی از
مجسمه هایش پنهان کرده و خانواده را تشویق میکند تا پلیس و پوآرو را سر
بدوانند.پوآرو که از بازی خوردن عصبانی است، ترتیبی میدهد که گردا به
مجازات خود برسد اما هنریتا را به خاطر نبوغ و عشقش نسبت به جان، میبخشد.